نتیجه نهایی کنکور ارشد اومد با اینکه چیزی نخونده بودم ولی رتبم برای دانشگاه آزاد خوب بود روانشناسی بالینی آزاد قبول شدم تا همین الان درگیر جواب تبریک دادن و قول شیرینی بودم الان؟ گریه میکنم ترکیبی از استرس و شادی و غمم حال عجیبی دارم فعلا باید منتظر نتیجه استعداد درخشان هم بمونم، اگه با اون واحد بهتری قبول شدم بین این دوراهی میمونم که استعداد برم یا همین رو؟
اشتراک گذاری در تلگرام
از ۱۰ صبح که بیدار شدم همش چشمم به ساعت بود و میگفتم الان سر درسای تخصصی هستن خدایا کمکشون کن و کلی دعاشون کردم خصوصا برای مهندس پری خلاصه که کنکورشون تموم شد و تابستونشون شروع امیدوارم از خودشون و کنکورشون راضی باشن و تابستون حسابی خوش بگذرونن تو رو خدا فردا صبح هر ساعت یادم کنید و دعا تو دعاهاتون تاکید کنید امسال چیزی که میخوام قبول شم و دیگه پشت کنکور نمونم، که سال دیگه اینموقع بگم آخیش دیگه کنکوری نیستم و استرس امتحان داشته باشم
اشتراک گذاری در تلگرام
صبح که وارد جلسه شدم،تو خواب و بیداری صندلیم رو پیدا کردم چون شب قبلش، بی خوابی داشتم و ۴صبح خوابیدم قبل از آزمون،از یه نفر راجع به کلاس های کنکوری اینجا پرسیدم،یه جایی رو معرفی کرد گفت اساتیدش پروازی ان و هر کلاس حدود۸۰ نفرن هیچی دیگه کلا از کلاس رفتن پشیمون شدم، چون من باید همش سوال بپرسم از استاد و خب مسلما تو یه کلاس۸۰ نفری همچین چیزی امکان ندارهباید بگردم یه آموزشگاه دیگه پیدا کنم سوالا رو تا حدی که بلد بودم جواب دادم و خواستم از جلسه بیام بیرون که گفتن همه باید تا پایان وقت بشینن تا ۱۲ نشستم ولی خوب بود،اینجوری عادت می کنم که ۴ساعت یه جا بشینم وقتی خواستم بیام بیرون،دختری که کنارم نشسته بود و امسال پیش دانشگاهیه،بهم گفت وقتی سوالا رو نمیزنی چرا میای آزمون؟اصلا واسه چی میای؟ البته با یه لحن تندی گفت،جوری که شوکه شدم حقیقتش دلم شکست،خیلی بهم برخوردبغض کردم و با خودم عهد کردم از آزمون بعد، بهش نشون بدم چرا میرم سر آزمون خالم فردا عمل داره،براش دعا کنید حال دلتون
اشتراک گذاری در تلگرام
بچه هایی که سال اول کنکورشون بود شنیده بودن که سر کنکور باید لباس راحت بپوشن اما خوب توجیه نشده بودن،قبل از ورود به حوزه،کیف و چادر رو ازمون تحویل گرفتن و شاهکار کنکور اولی ها مشخص شدبا بلوز و شلوار اومده بودن سر جلسه که مراقب مرد میومد این بنده های خدا هی جمع میشدن از خجالت، منم خندم میگرفت جوابو یادم میرفت یه دختره تا روصندلی نشست دو تا ساندویچ در آورد و شروع کرد به خوردن،من مونده بودم چجوری میتونه سر صبح انقدر بخوره کسی که جلوم نشسته بود انگار اومده بود سیزده به دردوتا بطری آب معدنی،آبمیوه، دوتا کیک،انواع شکلات و میوه آورده بود ترتیب دفترچه ها رو تو حوزه ی ما خیلی ضایع چیده بودن،دقیقا به شکل زیر A A A B B B C C C D D D یعنی تو هر ردیف فقط یه نوع دفترچه بود و به راحتی میشد تقلب کرد دفترچه اختصاصی رو که دادن همه درگیر سوالا بودیم یه دفعه بلنوگو نمیدونم بند چند رو اعلام کرد،انقدر یهویی گفت که همه ترسیدن نصف سالن جیغ زدن بعد که اوضاع آروم شد یه دفعه یه صدای وحشتناکی او
اشتراک گذاری در تلگرام
امروز دوست عزیزم تو وبلاگش پست جالبی نوشت و یادآوری کرد که سال نود و چهار تو همچین روزی مشغول کنکور دادن بودیم،منم گفتم تجدید خاطره کنم و خاطره ی اون روز رو بنویسم روز قبلش از صبح بیدار شدم و با دوستم فاطمه وسایل و خوراکی هایی که میخواستیم ببریم سر کنکور رو آماده کردیم و بعد سر اینکه چه لباسی بپوشیم فکر کردیم و ناهار خوردیم وclash بازی کردیم،عصری که دفترچه ی کنکور ریاضی۹۴رو،رو سایت گذاشتن، رفتیم کافی نت و دفترچه ی عمومی رو پرینت گرفتیم وتا ۱۲ شب چند بار مرورش کردیم ساعت دوازده تا یک هم رفتم پارک و تاب بازی کردم تا فکرم آزاد بشه،انقد بیخیال بودم که همسایمون به مامانم میگفت خوش بحال نلی، من خواهرم فردا کنکور داره خوابم نمیبره از استرس شب من رو به زور از جلوی تلویزیون بلند کردن و مجبورشدم بخوابم،تو رختخواب تازه استرس گرفتم و دو ساعتی طول کشید تا خوابم ببره صبح کنکور،تو خونه من آخرین نفری بودم که بیدار شدم،سویشرت و خوراکی هام رو با مدادی که دبیر شیمیم تو کربلا تبرک کرده ب
اشتراک گذاری در تلگرام